چهلم مادر

ساخت وبلاگ
مادر ای افسانه ی مهر و گوهر ... ای شتاب عشق در بزم سحر
شد چهل روز از غمت این دیده تر ... چشمه ی اشکم شده خشکیده تر
بر مزارت می زدیم هر جمعه سر ... تا که آمد این چهل روزم به سر
اشک ما از دیده بود و چشم سر ... از جگر خون می زد از چشم پدر
دور عکست چیدن گلها به بر ... همرهش اشک نعیمه با پدر
حلقه ی ماتم سرا بود از نظر ... محسن ات با این سه فرزند پسر
خانه خالی گشته و ما ، دربه در ... مهر تو هردم بجوییم از پدر
حال ناهیدت شده پر درد سر ... بر محمد هم فزون شد صرع سر
می رود صحرا علی هم زین اثر ... تا که شاید در کند غم را ز سر
این نعیمه هی بگرید تا سحر ... گویی هر چشمش بود یک ابر تر
چون عروسانت شنیدند این خبر ... مریم ات حیران ؛ هدی حیران تر
دیگر اینک چون کنم عمرم به سر... این حمید ات مادرم با خود ببر

سیل...
ما را در سایت سیل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamidrezagorjee بازدید : 282 تاريخ : چهارشنبه 4 ارديبهشت 1398 ساعت: 13:18